تاريخ : دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:یادته, | 15:5 | نویسنده : RAMIN

روزای خیلی طلایی یادته؟

روز ترس از جدایی یادته

روز تمرین اشاره یادته

شب چیدن ستاره یادته

شعرای کتاب ترسی یادته

یادته گفتی میترسی.... یادته

عکسمون تو قاب عکسو یادته

بله ی بدون مکثو یادته

دستمون تو دست هم بود یادته

غصه هامون کم کم بود یادته

چشم نازت ماله من بود یادته

دیدن من قدقا بود یادته

روزگار قهر و آشتی یادته

هیچ کسو جز من نداشتی یادته

...



تاريخ : جمعه 18 آذر 1390برچسب:, | 15:31 | نویسنده : RAMIN

ترکه با خدا قهر میکنه.

اول نامش مینویسه به نام بعضیا.

**********

 

همون ترکه باز با خدا قهر میکنه سر نماز میگه.

2 رکعت نماز میخونم به هیچ کس هم ربط نداره



تاريخ : جمعه 18 آذر 1390برچسب:لر, | 15:29 | نویسنده : RAMIN

سر برگ انشا یک لر....

به نام خدایی که هرچه میکشم از اوست.



تاريخ : پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:عشق یعنی, | 21:0 | نویسنده : RAMIN

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...

 



تاريخ : پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:عشق, | 20:42 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:رامین, | 14:43 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:عروسی, | 13:25 | نویسنده : RAMIN

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مینا ، دخترم ، در را باز کن. مینا جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مینا ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتا......ق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مینا یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مینا میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مینات چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مینات تا آخرش رو حرفاش موند. علی مینات داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدرمینا نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مینا اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مینا بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند.

 



تاريخ : چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:به به, | 12:58 | نویسنده : RAMIN

 

به به کپی رو ببین



تاريخ : چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:دوستت دارم, | 12:54 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:عشق, | 19:21 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:عکس, | 11:10 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : شنبه 12 آذر 1390برچسب:, | 13:19 | نویسنده : RAMIN

مردها و زن ها دست کم در یک مورد اتفاق نظر دارند

هیچ کدام به زنها اعتماد ندارند

********

زنان به خوبی میتوانند اسرار را حفظ کننئ

ولی به یکدیگر میگویند تا در حفظ آن شریک باشند



تاريخ : پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:عشق, | 13:30 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:عشق, | 10:48 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:دریا, | 18:56 | نویسنده : RAMIN

به سلامتیه دریا که همه با لبش خاطره دارن



تاريخ : یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:مژده, | 18:52 | نویسنده : RAMIN

**توجه توجه**

 

جوایز بانک ملی اعلام شد

3 هزار میلیارد برای 1 نفر

و 1 بیاخ برای 70 میلیون نفر



تاريخ : یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:جوایز بانک ملی, | 18:52 | نویسنده : RAMIN

**توجه توجه**

 

جوایز بانک ملی اعلام شد

3 هزار میلیارد برای 1 نفر

و 1 بیاخ برای 70 میلیون نفر



تاريخ : یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:دوستت دارم, | 18:40 | نویسنده : RAMIN

چو قلب شب تاریک تنهایی ام دوستت دارم

چو بامداد خوش دوستت دارم

چه خواب باشم و چه بیدار دوستت دارم

سرم درد میکند از درد سر

و تو میدانی آنقدر دوستت دارم

که حتی اگر سرم به سنگ بخورد یا سرم به سنگ

از این دوستت دارم دست برنمیدارم

 



تاريخ : یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, | 18:38 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:دل, | 14:36 | نویسنده : RAMIN

باید آهسته نوشت.با دل خسته نوشت.با لب بسته نوشت

گرم و پر رنگ نوشت.روی هر سنگی باید نوشت.

تا بخندند همه که اگر عشق نباشد دل هم نیست.



تاريخ : پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:خداحافظ, | 22:15 | نویسنده : RAMIN

 

گفتی برو گفتم به چشم.این بود کلام آخری

گفتی خداحافظ تو.گفتم همین گفتی همین

گریه نکردم پیش تو.با این که پر پر میزدم

با خون دل از پیش تو.

رفتم و باز نیومدم



تاريخ : پنج شنبه 3 آذر 1390برچسب:انتظار, | 11:30 | نویسنده : RAMIN

روزی که با تو وداع میکردم

اگر میدانستم آخرین روزی است که به تو می نگرم

آن قدر به تو می نگریدم تا در چشمان من جای بگیری

چگونه می توانم بی نگاه تو

بی صدای تو

بی لبخند تو

زندگی کنم.

you my love



تاريخ : چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:RAMIN, | 14:20 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:باران, | 14:11 | نویسنده : RAMIN

باران بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی!

کاش نه کوچه انتهایی داشت

و نه باران بند می آید...!



تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:رامین جون, | 13:37 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:رامین, | 12:59 | نویسنده : RAMIN



تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, | 12:53 | نویسنده : RAMIN

زندگی:

قصه مرد یخ فروشی است

که از او پرسیدند:

فروختی؟

گفت:نخریدند آب شد



تاريخ : سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:قصه, | 12:44 | نویسنده : RAMIN

وقتی تنها ماندم فهمیدم قصه های مادر بزرگ راسته

همیشه یکی بود و یکی نبود ه زیر گنبد کبود.

واسه همه بود ولی واسه ما نبود