مترسک گفت ای گندم تو گواه باش که مرا برای
ترساندن آفریدند اما من عاشق پرنده ای بودم
که از ترس من از گرسنگی مرد...*
برایم تعبیر کردند که عشق هجر و اندوه و انتظار دارد
ولی بازگو نکردند که در عشق غریبی هم وجود دارد
********
اگر دبیر شیمی بودم از اشک چشمانت محلول محبت میساختم
اگر دبیر دینی بودم ثابت میکردم بعد از آب و هوا ترین منطقه آغوش گرم توست
و اگر دبیر زبان بودم با زبان بی زبانی میگفتم دوستت دارم..
.: Weblog Themes By Pichak :.